-cσптıпυε-
тαɢε:
شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, 21:22 ๓๏ђค๔єรєђ




بوی تند پیراهنت
را
هیچگاه
نمیتوانم فراموش کنم
حتی موقعی که
در خیالم در حال خرید  بستنی باشم
برای دختری که قرار بود دختر ((ما)) باشد
و عطری شبیه عطر تو به مشامم بخورد...
پس هیچگاه حرف جدایی را نزن
چون حتی آن دخترک خیالی
خودش هم دوست دارد
که دختر واقعی ((ما)) باشد...
پس هیچگاه حرف جدایی را نزن
چون قرارست
من
و
تو
تا ابد ((ما)) بمانیم...



тαɢε:
جمعه 7 اسفند 1394برچسب:, 11:28 ๓๏ђค๔єรєђ




یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...
همین.




тαɢε:
جمعه 7 اسفند 1394برچسب:, 11:28 ๓๏ђค๔єรєђ




می دانی دورت بگردم؟
"تو"
ثروتمند ترین مرد جهانی ...
تصاحب تمام قلب یک دختر 
اندوخته کمی نیست ..
لبخند بزن ، چشمانت را به اشتیاق به من بدوز ، بیشتر دلربایی کن...
ایمان دارم
تو ، حتی
حریف بیل گیتس معروف هم می شوی ...



тαɢε:
جمعه 7 اسفند 1394برچسب:, 11:27 ๓๏ђค๔єรєђ




 

هر صبح و شام رأس ساعت دوستي کبوتر احساسم، در تکه هاي شکسته آيينه دل تکثير مي شود و هزاران هزار بال گسترانيده شده بر پهنه آسمان، چشم نوازي مي کنند؛

تنها به يک بهانه، پرکشيدن به سوي  تو!

هر روز رأس ساعت مهر، نسيم بهاري، گوئي عطرآگين تر مي شود از شميم يادت!
حتي ياسمن هاي پژمرده سر راست مي کنند، جان دوباره مي گيرند از شبنم هاي خيالي نگاهت!

هر سحر رأس ساعت عشق التهابي از ضربان هاي آشفته، به تاراج مي برد آرام و قرارم را... 
واي از فراقت! اما اينجا که فقط معرکه ياد است و خيال.چرا حس نمي کنم تو را؟! آيا چشم دل مي خواهد ديدنت؟! يافتن تو؟ بوئيدن تو؟ حس کردن تو؟
تو که تکرار مي شوي هردم بر ذره ذره اين فضا؛

پس چرا نمي بينم تو را؟ انگار فرار مي کني از من! گفته بودم که قرار من با عشق همين بوده و بس!
 اما يادم باشد،اينجا برگريزان اميد است و دلم تنها به اين اندک اميد خوش! و همين بس که حتي اگر مست رايحه اين گل هاي اقاقيا نباشم،
 حتي اگر بوي اين نسترن هاي وحشي به پر و پاي شانه ام نپيچد، حتي اگراين پروانه هاي رنگين بهار وجودم را به بازي نگيرند،
حتي اگر اين شکوفه هاي نارنج درِ عقلم را نبندد و پنجره جنون را نگشايد، تنها اين ياد توست که در اين خزان نا اميدي روح فسرده ام را بهاري مي سازد،
چشمان خيسم را به ياد بياور! مرا به ياد بياور، فكر كن، تمام ثانيه ها را کاوش کن، آنقدر كه دستهايت عبور زمان را لمس كنند.
به گشتن ادامه بده، بِگرد ميان برگ هاي كهنه تقويم، در ثانيه هاي نفس نفس زدن، در دقيقه هاي بودن و رفتن. روي خط صاف، مستقيم و ممتد آرامش،
 چشمان خيس از اشك من به خاطرت سر ريز شد؟! ناله هاي آسمان، بغض ابر، نجواي قاصدك، شعرهاي ناتمام من نقطه چين هاي ترانه هايم ....

مرا يادت هست؟!
 تنها از جنس پاييز، يك قلب دنباله دار هميشگي،گوشه ي نوشته هايم گريه، لبخند پيوند نگاه خيسم با سنگفرش هاي خيس ...

مرا يادت آمد؟! ثانيه هاي مرا چطور؟!
آن ها را چگونه فراموش کردي آنهايي که مثله ابر گذشت و تو دست خالي مرا سپردي بر بال نسيم. همچون نسيم مي گذري تا به رفتنش،چون بوته زار دست برايش تکان دهم.




тαɢε:
جمعه 7 اسفند 1394برچسب:, 11:25 ๓๏ђค๔єรєђ